مکتب تاریخ نگاری شام (1)
سرزمین شام که در دوران فتوحات اسلامی فتح شد و قبلا جزء امپراتوی روم به شمار می رفت از جمله مناطقی است که به سرعت جایگاه ویژه ای در تاریخ اسلام به دست آورد . این سرزمین به یمن حکومت معاویه بن ابی سفیان و در
نويسنده:سید مصطفی طباطبایی*
منبع: راسخون
منبع: راسخون
بررسی مکاتب تاریخ نگاری در تمدن اسلامی
کلید واژه : تاریخ ، تاریخ نگاری ، شام ، اسلام ، مسلمانان
معاویه از همان زیمان خلیفه دوم که به حکومت رسید به تقلید از امپراتوری ایران و روم در صدد تشکیل حکومتی به همان شیوه بود و در این راه تمامی همت خود را مصروف داشت . وی به تقلید از شاهان ایرانی برای خود سپاه ویژه ای تشکیل داد و کاخ حکومتی ساخت و سعی در ایجاد طبقات اجتماعی کرد . وی بدون توجه به آیین اسلام در آمد های اسلامی را در مصارف حکومتی خود خرج می کرد تا جایی که حتی مورد عتاب خلیفه دوم نیز قرار گرفت . با روی کار آمدن خلیفه سوم ، معاویه جایگاه بیشتری نزد خلیفه یافت و به تبع آن دست وی در انجام امور مربوط به حکومت باز تر شد تا جایی که ابوذر غفاری که از صحابه معروف حضرت محمد ( ص ) به شمار می آمد علیه تجمل طلبی وی زبان به انتقاد گشود ولی معاویه اصلا به این تذکرات بهایی نمی داد و حتی بسیاری از این افراد را به قتل رساند آن چنان که حجر بن عدی و یاران وی را به قتل رسانید .
پس از دوران خلیفه سوم و به خلافت رسیدن حضرت علی ( ع ) ، معاویه که اساس حکومتش را در خطر می دید علم خونخواهی عثمان را بر افراشت و در برابر حضرت علی در آوردگاه صفین صف آرایی کرد و چون در نبرد پیروز نشد از جهل لشکریان حضرت علی ( ع ) سوء استفاده کرد و نهایتا در جریان حکمیت توانست عنوان جعلی خلیفه مسلمانان را به خود اختصاص دهد . هر چند این عنوان را همه مسلمانان نپذیرفتند ولی چند سال بعد با صلحی که امام حسن ( ع ) با وی انجام داد ومعاویه رسما به عنوان خلیفه جهان اسلام معرفی شد و توانست شالوده سلسله امویان را پایه گذاری کند .
حکومت امویان که در واقع می توان آن را همان حکومت اشراف قریش با عنوان حکومت اسلامی بیان کرد نزدیک یک قرن توانست بر جهان اسلام سیطره داشته باشد . این حکومت به شدت نژاد پرست بود بر آن شد که با تطمیع افراد مختلف برای خود مشروعیت ایجاد کند . از جمله این افراد برخی صحابه بودند که به دربار معاویه دعوت شدند و در راستای اهداف وی شروع به فعالیت کردند . از جمله دیگر افرادی که در دربار امویان و به خصوص معاویه دارای جایگاه رفیعی شدند بعضی از سران مکتب تاریخ نگاری یمن و عراق و حجاز بودند که به دعوت معاویه به دربار شام آمدند و علم خود را در خدمت حکومت امویان قرار داد .
این مکتب تا آن جا در خدمت خاندان اموی بود که چنان چه مشاهده مس شود در دوره های حکومت هر خلیفه خواسته های همان خلیفه نیز ملاک قرار داده شده به گونه ای که وقتی عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید تأثیرات وی در تاریخ نگاری این مکتب کاملا رؤیت می شود .
از طرفی امویان اتقاد داشتند که دیگر دوران حضرت محد ( ص ) و خلفای راشدین گذشته و دیگر نباید به آن سبک زندگی کرد بلکه در دورانی قرار گرفته اند که باید مانند امپراتوری روم و ایران حکومت کنند . همین تصور باعث شده بود که مانند کسری و قیصر برای خود تخت و قصر پادشاهی بسازند و در حکومت بیشتر به جنبه های مادی و دنیوی آن بیندیشند تا جنبه اسلامی بودن حکومت . این امر در تاریخ نگاری این مکتب نیز تأثیر فوق العاده ای داشت و بسیار قابل مشاهده است . در واقع سران این مکتب با توجه به علایق امویان به تاریخ عرب جاهلی و نژاد پرست بودن امویان سعی بر آن داشتند تا با بهره گیری از دست آورد های انپراتوری ایران و روم نوعی تاریخ نگاری اسلامی به وجود آورند که در آن به علم انساب و نژاد عرب و همچنین تاریخ عرب بیشتر اهتمام نشان دهد . در واقع این وام داری از دو تمدن هم جوار با شام باعث شد که اولین کتاب با عنوان تاریخ در تمدن اسلامی ، توسط عوانه بن حکم در این مکتب تألیف شود.
این مکتب هر چند با سقوط سلسله امویان در سال 132 هجری رو به افول نهاد و مورخان آن به سمت مکتب عراق و حجاز رفتند اما بار دیگر در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری توسط راویان اموی مسلک و موالیان آنان در تقابل با مکتب تاریخ نگاری عراق که منادی حکومت عباسیان شده بود ، شروع به فعالیت کرد . بخش دیگری از این مکتب نیز در تقابل با عباسیان در خدمت گروه های معارض دولت عباسی در آمدند و سعی کردند که در این زمینه فعالیت داشته باشند .
در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم این مکتب به صورت یک مکتب تاریخ نگاری محلی و منطقه ای بیشتر درباره شهر های اسلامی به خصوص سرزمین شام تبدیل شده بود و بیشتر به اخبار این سرزمین پرداخته است .
در واقع به نوشته دکتر آیینه وند : « می توان گفت این مکتب در آغاز با نگاهی وسیع تر به افق دامنه گستر نظر داشت ولی در پایان به بیان موضوعات محلی و سر انجان بومی و محلی روی آورد . » ( آیینه وند : 1387 : 426 ) .
این مکتب هر چند در اکثر دوران با توجه به نظر حاکمان اموی از پرداختن به سیره و مغازی خودداری کرد ولی در کوتاه زمان هایی مانند دوران عمر بن عبدالعزیز و دوره های بعدی که فضا برای پرداختن به این موضوعات باز شد به همت علمایی مانند زهری و شاگردانش در این زمینه تألیفاتی صورت گرفت که حتی از مکتب عراق نیز در این زمینه پیشی جستند و این خود نشانگر پتانسیل درونی این مکتب بود که نتوانست در مسیر درست هدایت شود .
با این همه در تألیفات مورخان این مکتب مشکلات اساسی وجود دارد . یکی این که در مباحثی که به فتوح نگاری مربوط می شود اطلاعاتی که در این مکتب ارائه می شود با اطلاعاتی که در مکتب عراق و حجاز بیان شده خصوصا در زمینه نام فرماندهان و سرزمین های مفتوحه و تاریخ های فتح ، همخوانی وجود ندارد و این برای مورخان بعدی مشکل اساسی به وجود آورد و دیگر آن که مورخان این مکتب که توسط حکومت امویان تطمیع می شدند سعی بر آن داشتند که امویان را از فجایع و جنایات تاریخی که مرتکب شده بودند و می شدند تبرئه کرده و در توجیه این رفتار قلم فرسایی کنند و همین امر باعث شده که مورخان به گزارشات این چنینی در این مکتب با وسواس بیشتری بپردازند . ( همان )
الف : صحابه : در واقع اکثر صحابه ای که در این مکتب از آن ها صحبت می شود به دلیل آن که به سیره پیامبر نباید اشاره می کردند فقط شرح اسلام آوردن ود یا دیگران را بیان کرده اند .
خلیفه بن امیه جذامی : وی را در شمار صحابه حضرت رسول بر شمرده اند و از قول وی چگونگی اسلام آوردن خود و و خاندانش و رفاعه و همراهانش را بیان کرده اند . تقریبا متن این روایت در کتب مختلف تاریخی به یک صورت ثبت شده چنانچه نقل شده است : « ذكره الإسماعيليّ في الصّحابة ، و أسند من طريق داود بن عمران بن عائذ بن مالك ابن خليفة بن أمية، عن أبيه عمران، عن أبيه عائذ، عن أبيه مالك، عن أبيه خليفة. قال: خرجت أنا و جبارة من مكة في فداء سبي سبي لنا حتى أتينا المدينة فأسلمنا و أخبر النبي صلّى الله عليه و آله و سلم بما جئنا له: فقال: «أرسل معكما جيشا» قلنا: «يا رسول الله، نصدق و نفي أو نغدر؟ قال: «بل اصدقا»، فذهبنا إليهم بالفداء، و استقنا ما أخذ لنا إلى المدينة فضربتني اللقوة، فأتينا النبي صلّى الله عليه و آله و سلم فمسح وجهي بيمينه فبرأت و زوّدنا تمرا، فأتينا إلى قومنا فأراد قومنا قتلنا لأنّا أسلمنا، ففررنا منهم، فأويت إلى أختي أم سلمى امرأة رفاعة بن زيد. فأقمت حتى جاء زيد بن حارثة بالجيش و خرج رفاعة بن زيد مع قومه فأقمت عند أختي بكراع حتى جاءوا بالسّبي فخرجت معهم يعني إلى المدينة. » ( عسقلانی : 1415 :ج2 :289 )
معبد جذامی : وی را نیز از صحابه حضرت رسول ( ص ) می دانند و از قول وی چگونگی اسلام آوردن خود و رفاعه بن زید و دیگر جذامیان را بیان کرده اند. ابن سعد در کتاب طبقات الکبری آورده است که رفاعة بن زيد بن عمير بن معبد جذامى كه از خاندان بنى ضبيب بود ، پيش از جنگ خيبر و در زمان صلح به حضور پيامبر (ص) آمد ، برده يى تقديم كرد و مسلمان شد و پيامبر (ص) براى او فرمانى چنين صادر فرمود: اين عهد نامهيى است از محمد (ص) رسول خدا به رفاعة بن زيد و قوم او و پيروان ايشان، رفاعة بايد ايشان را به اسلام دعوت كند، هر كس بپذيرد از حزب خدا خواهد بود و هر آن كس نپذيرد فقط دو ماه در امان خواهد بود. قوم رفاعه دعوت او را پذيرفتند و همگى مسلمان شدند. (واقدی : 1374 : ج1 :343)
عمرو بن عبسه سلمی : او ابو نجيح سلمى از قبيله بنى سليم است. واقدى روايت كرده كه او گفت: من سوم كس يا چهارم كس بودم كه اسلام آوردم . سبب اسلام او اين بود كه وى از پرستش بت ها روي گردان بود و از حبرى از احبار خواستار دينى شد كه بر طبق آن دين به پرستش خداى عز و جل بپردازد. او به وى خبر داد كه به زودى پيامبرى در مكه بيرون خواهد آمد كه به دين خداوند دعوت خواهد كرد . هنگامى كه خبر پيامبر را شنيد نزد پيامبر آمد و از او پرسيد كه بر اين دين چه كسى پيرو تو شده است؟ پيامبر گفت: يك تن آزاد و يك تن برده. و مقصودش از آزاد ابو بكر بود و از برده بلال. پس آنگاه او اسلام آورد و به شهر خويش بازگشت. چون پيامبر وفات يافت وى در شام سكونت گزيد و همان جا درگذشت. (واقدی : 1374 : ج4 :193) . این روایت واقدی در جزئیات با دیگر روایات که در این باره وجود آمده اختلاف دارد به گونه ای که یعقوبی این داستان را چنین بیان می کند که از عمرو بن عبسه سلمى روايت شده كه گفت: در آغاز بعثت كه داستان رسول خدا را شنيدم نزد او شرفياب گشتم و گفتم: امر خويش را براى من توصيف كن. پس امر رسالت خود و آنچه را خدا او را بدان مبعوث كرده بود براى من توصيف كرد، گفتم آيا كسى هم در اين امر تو را پيروى كرده است؟ گفت: آرى، زنى و كودكى و غلامى . و مقصودش خديجه دختر خويلد و على بن ابو طالب و زيد بن حارثه بود ( یعقوبی : 1371 : ج1 :380 )
این اختلاف در روایات شاید مربوط بشود به تعصب مذهبی نگارندگان و راویان بعدی که هر یک سعی کرده اند پیشوای مورد اعتقاد خود را در این حدیث قرار دهند . به هر حال در ادامه روایت آمده است که عمرو بن عبسه به فرموده حضرت رسول ( ص ) پس از این که مسلمان شد به میان قوم خود بازگشت و به ترویج آیین اسلام پرداخت تا آن که بار دیگر پيش از فتح مكه به حضور پيامبر رسيد . وی در دوران آخر عمر در شام زندگی می کرد و در همان سرزمین وفات یافت .
هانی بن مالک همدانی : وی نیز از صحابه می باشد و چگونگی اسلام آوردنش و قرار گرفتن در کنار یزید بن ابوسفیان را بیان کرده است .
ابو بجیر شامی : او را هم از صحابی حضرت محمد ( ص ) برشمرده اند و داستانی از گرسنگی حضرت محمد از وی بیان شده که منابع مختلف تاریخی آمده است . متن روایت به شرح زیر است . ابن بقيه مىگويد ، سعيد بن سنان ، از ابو الزاهريه ، از جبير بن نفير از ابو بجير كه از اصحاب پيامبر (ص) بوده است براى ما نقل كرد كه مىگفته است پيامبر (ص) روزى سخت گرسنه بود ، سنگى بر شكم خويش نهاد و فرمود بسا كسان كه در اين جهان سير و ناز پرورده و پوشيده با جامه هاى نرم و لطيفند و به رستاخيز گرسنه و برهنه خواهند بود، چه بسا كسى به پندار خويش خود را گرامى مى سازد و به حقيقت نفس خويشتن را خوار مىسازد و چه بسا كسى نفس خود را خوار و زبون مى سازد و به حقيقت آن را گرامى مى دارد ، چه بسا كسانى كه از اموالى كه خداوند به رسول خدا ارزانى داشته است بهره مند و در آن فرو شده اند ولى در پيشگاه خداوند آنان را بهره و ارزشى نيست. همانا كردار بهشتى هر چند دشوار است ولى سود و بهره آن رو به فزونى است و همانا كردار براى آخرت راهى آميخته با سختى و دشوارى است. همانا چه بسا كه شهوت يك ساعت اندوهى دراز را در پى داشته باشد. ( واقدی : 1374 : ج7 :432)
عباده بن صامت انصاری : عبادة بن صامت ابن قيس بن اصرم ، كنيهاش ابو وليد و مادرش قرة العين دختر عبادة بن نضلة بن مالك بن عجلان بن زيد بن غنم بن سالم بن عوف است. عبادة بن صامت به روايت تمام سيره نويسان از هفتاد تنى است كه در بيعت عقبه حضور داشته و يكى از نقيبان دوازدهگانه است. پيامبر (ص) ميان عبادة بن صامت و ابو مرثد غنوى عقد برادرى بستند. عباده در بدر و احد و خندق و ديگر جنگهاى رسول خدا (ص) همراه آن حضرت بوده است و او از شركت كنندگان در بيعت عقبه و از نقيبان دوازدهگانه و بدرى و انصارى است. واقدى از قول ابو حرزة يعقوب بن مجاهد، از عبادة بن وليد، از قول پدرش نقل مىكند عبادة بن صامت مردى تنومند و كشيده قامت و زيبا بوده و در سال سى و چهارم هجرت در رملة كه از سرزمين شام است درگذشته است و به هنگام مرگ هفتاد و دو سال داشته و فرزندان او باقى ماندهاند. ( ابن اثیر جزری :1371 : ج3 : 896 ) محمد بن سعد مىگويد: از كسى هم شنيدهام كه مىگفت عبادة بن صامت زنده مانده و به روزگار حكومت معاويه در شام درگذشته است. ( واقدی : 1374 :ج4 :460)
در واقع وی را اولین شخص از انصار دانشته اند که مسلمان شده و با حضرت محمد بیعت کرده است . وی در سال سی و چهر هجری در حالی که هفتاد و سال داشت در شام در گذشت ( مستوفی قزوینی : 1364 :238)
مسلم بن حارث تمیمی : وی از صحابه حضرت رسول به شمار می رود و ظاهرا در برخی از جنگ ها به عنوان فرمانده نیز شرکت جسته است چنان چه ابن سعد در طبقات الکبری درباره وی می نویسد « وليد بن مسلم مىگويد، عبد الرحمان بن حسان كنانى، از حارث بن مسلم بن حارث تميمى، از پدرش ما را خبر داد كه مىگفته است پيامبر (ص) ما را به جنگى روانه فرمود، چون نزديك دژ رسيديم و هياهوى مردمش را شنيديم من اسب خود را برانگيختم و با تاخت و تاز خود را پيش ايشان رساندم و گفتم لا اله الا الله بگوييد تا در امان قرار گيريد، آنان چنان كردند. ياران ما به من گفتند ما را از غنيمتى كه در دسترس ما قرار داشت محروم ساختى، چون به حضور پيامبر (ص) برگشتيم و از موضوع آگاه شد آنچه را انجام داده بودم تحسين فرمود و به من گفت به شمار هر انسانى از آن گروه كه مسلمان شدهاند براى تو چنين و چنان پاداشى خواهد بود و سپس فرمود براى تو نامهيى مىنويسم و سفارش تو را به پيشوايان مسلمانان كه پس از من باشند خواهم نمود. گويد آن حضرت براى من نامهيى نوشت و آن را مهر فرمود. پس از رحلت رسول خدا آن نامه را پيش ابو بكر بردم مهر آن را شكست و گشود و چيزى به من داد و سپس آن را مهر كرد. و چون ابو بكر درگذشت پيش عمر بن خطاب بردم مهر آن را گشود و چيزى به من داد و آن را مهر كرد. و چون عثمان به حكومت رسيد نامه را پيش او بردم مهر از آن برگرفت و آن را خواند و چيزى به من داد. گويد هنگامى كه عمر بن عبد العزيز به حكومت رسيد به حارث پسر مسلم خبر داد كه پيش او آيد، حارث پيش او آمد عمر بن عبد العزيز چيزى به او داد و گفت مىتوانستم بدون اينكه تو را بخواهم چيزى براى تو بفرستم، ولى مىخواستم كه خودت اين سخن و گفته پدرت را از قول حضرت ختمى مرتبت براى من بگويى، و من آن را براى او نقل كردم.» (واقدی : 1374 : ج7 :429) وی در آخر عمر در شام سکونت داشت و در همان سرزمین نیز وفات یافت .
وحشی بن حرب حبشی : او قاتل حمزة بن عبد المطلب ( ع ) بود و پس از جنگ احد مسلمان شد و گاهى با رسول خدا مصاحبت داشت و از آن حضرت حديثهايى شنيده است. او در كشتن مسيلمه كذاب هم شركت داشته و خود مىگفته است بهترين مردم – حمزه - و بدترين مردم – مسيلمه - را كشتم ، او به شام هجرت كرد و ساكن حمص شد و اعقاب او تا قرن سوم در حمص بوده اند .
وليد بن مسلم از گفته يكى از نوادگان او كه نام او هم وحشى و نام پدرش حرب بوده است چند حديث را از گفته پدر بزرگش از حضرت ختمى مرتبت نقل كرده است. وليد بن مسلم مىگويد همين نواده او از گفته پدر بزرگش وحشى مرا خبر داد كه مى گفته است هنگامى كه ابو بكر براى خالد بن وليد رايت فرماندهى جنگ با از دين برگشتگان را بست به من گفت اى وحشى! همراه خالد برو و در راه خدا جنگ كن همان گونه كه براى جلوگيرى از راه خدا جنگ مى كردى. وحشى مىگويد همراه خالد رفتم و با بنى حنيفه روياروى شديم و آنان دو يا سه بار مسلمانان را عقب راندند و سپس خداوند بر مسلمانان رحمت آورد و توبه ايشان را پذيرفت و در قبال فرود آمدن شمشيرها بر سرشان ايستادگى كردند و من شرارههاى آتش را از برخورد شمشيرها ديدم و آوايى چون بانگ جرس شنيدم و چندان شمشير زدم كه دسته شمشير در دستم به خون آغشته شد و خداوند متعال يارى خود را فرو فرستاد و بنى حنيفه شكست خوردند و خداوند آنان را به هزيمت راند و مسيلمه را كشت.
( واقدی : 1374 :ج7 :428 ؛ عسقلانی : 1415 : ج6 :471 ؛ ابن اثیر جزری : 1413 :ج4 :663 )
ابو ادریس خولانی دمشقی : نامش عائذ الله و نام پدرش عبد الله است. يحيى بن معين گفته كه ابو ادريس خولانى در سال جنگ حنين متولد شده است، ابو ادريس محدثى ثقه بوده است واز راویان دقیق مغازی به شمار می رود. به گونه ای که ابن شهاب زهری از میان تابعین شامی فقط به وی اعتماد داشته و خبر عقبه نخستین را از او نقل کرده است . (واقدی : 1374 :ج7 :458 ؛ ابن اثیر : 1371 : ج13 :60)
خالد بن معدان کلاعب حمصی : خالد بن معدان بن ابى كرب الكلاعى، تابعى و ثقه بود. اصلش از يمن و اقامتش در حمص بود. وى فرمانده شهربانان يزيد بن معاويه بود (زرکلی : 1989 : ج 2 : 340) وی از ثوبان ، أبي أُمامة الباهلي ، معاوية ، أبي هريرة ، المقدام بن معديكرب ، ابن عمر، معاذ بن جبل ، أبي الدرداء ، أبي ذرّ الغفاري ، عتبة بن الندر، عبد اللّه بن بسر و عائشة و دیگران نقل روایت کرده است . بزرگانی چون محمد بن إبراهيم التيمي و حسان بن عطية از وی رایت کرده اند . ( سبحانی : 1418 : ج1 : 339 ) وی هفتاد تن از اصحاب حضرت محمد ( ص ) را درک رده و از آن ها اخذ علم کرده است . وی در مسجد حمص حلقه درس داشته و بسیاری در حلقه درس وی شرکت می کردند . از خالد آثاری درباره مغازی ، سیره وتاریخ صدر اسلام بر جا مانده است . این آثار را شاگردانش چون احوص بن حکیم عنسی ، یزید کلاعی و یزید بن اسید غسانی روایت کرده اند . خالد سر انجام در رمضان سال صد و چهار هجری وفات یافت . (جوزی : 1412 : ج7 :85 ؛ واقدی : 1374 : ج7 :464 )
سوید بن جبله فزاری حمصی : وی نیز از تابعینی می باشد که در مسجد شهر حمص حلقه درس تشکیل می داد . هر چند برخی مانند ابوزرعه دمشقی وی را جزء صحابه شمرده اند ولی ابو حاتم راضی این امر را بعید می داند که ظاهرا صحیح تربه نظر می رسد . مشایخ وی عمرو بن عبسه سلمی و عرباض بن ساریه سلمی بودنه اند و از وی لقمان بن عامر ، راشد بن سعد روایت نقل کرده اند . (ابن اثیر : 1409 :ج2 :336)
لقمان بن عامر وصابی حمصی : وی نیز از تابعان حمصی به شمار می رود و از ابودرداء انصاری دمشقی و ابو اُبابه باهلی حمصی و سوید بن جبله فزاری حمصی نقل روایت کرده است . واقدی و بخاری در کتب خود از طریق او روایت نقل کرده اند . ( آئینه وند : 1387 : 409 )
مغیره بن حارث بن هشام مخزومی مدنی شامی : دکتر آئینه وند از قول وافدی نقل کرده که وی در سپاه اسامه شرکت داشته و یک پشم خود را هم در این جنگ از دست داده است . ( همان : 410 ) اگر این نقل قول را بپذیریم و با توجه سال فوت ایشان که در سال صد و پنج هجری اتفاق افتاده هم باید وی را جزء صحابه به شمار آورد و هم این که حداقل عمری صد ساله برای وی در نظر بگیریم که یکم درو از واقیعت به نظر می رسد. وی مغازی را از ابن بن عثمان نقل کرده و فرزندش یحیی و اسحاق بن یسار ، پدر محمد بن اسحاق صاحب سیره ، از او روایت کرده اند .
شهر بن حوشب اشعری حمصی : در كتاب غارات در يك مورد نام وى آمده است، او از اصحاب و ياران امير المؤمنين عليه السّلام مىباشد و نام او در كتب رجال حديث آمده و محدثان از اخبار او استفاده كردهاند، شيخ طوسى در رجال خود او را به عنوان شهر بن عبد الله بن حوشب ياد كرده و او را از اصحاب على عليه السّلام ذكر مىكند و تنها بنام او اكتفاء كرده است.در جامع الرواة از دو نفر بنام شهر بن عبد الله بن حوشب و شهر بن حوشب نام مىبرد و هر دو هم از اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام هستند (ثقفی : 1353 :445 ) او از مواليان و آزاد كردههاى اسماء دختر يزيد بن سكن مىباشد، و از مولاى خود و ام سلمه و ابو هريره و ديگران روايت مىكند و از وى عبد الحميد بن بهرام و قتاده و جماعتى ديگر نقل حديث كردهاند. درباره شهر بن حوشب بين علماى رجال و مؤلفين بسيار اختلاف است، جماعتى گويند او مورد اعتماد و اطمينان مىباشند، و گروهى هم او را مردود مىدانند، در تهذيب التهذيب تمام اقوال را درباره او گرد آورده است، شهر بن حوشب بنا بر قول واقدى در سال 112 درگذشته است.
چکیده :
سرزمین شام که در دوران فتوحات اسلامی فتح شد و قبلا جزء امپراتوی روم به شمار می رفت از جمله مناطقی است که به سرعت جایگاه ویژه ای در تاریخ اسلام به دست آورد . این سرزمین به یمن حکومت معاویه بن ابی سفیان و در ادامه پایتختی سلسله امویان ، مورد توجه قرار گرفت و چون اساسا با آن چه در دیگر مراکز اسلامی مانند مدینه و مکه و کوفه می گذشت متفاوت بود بسیار مورد توجه بود . نوع معیشت در این سرزیمن که بر پایه اشرافیت و رفاه مادی بود باعث شد که نوع ویژای از مسلمانان که به دنبال رفاه اجتماعی و اشرافیت جاهلی بودند در این سرزیمن تحت لوای حکومت امویان گرد آیند . این ویژگی بارز باعث شد که در تاریخ نگاری این مردمان نیز تأثیر گزار باشد و شاهد ظهور نوع جدیدی از تاریخ نگاری هستیم که تاریخ نگاری مکتب شام نامیده می شود . در این مکتب که در واقع از بعضی از صحابه و سران مکتب تاریخ نگاری حجاز و عراق و یمن استفاده شده به قسمتی هایی از تاریخ اشاره شده که بیشتر خوشایند طبقه حاکم بوده و در پی ایجاد سابقه مهمی از امویان در اسلام بوده است . در این مقاله با استفاده از منابع کتابخانه ای به بررسی ویژگی های این مکتب اشاره شده و سپس به سران تاریخ نگاری این مکتب پرداخته ایمکلید واژه : تاریخ ، تاریخ نگاری ، شام ، اسلام ، مسلمانان
مقدمه :
پس از نبرد یرموک که در سال سیزده هجری اتفاق افتاد و سرزیمن شام فتح شد ، یزید بن ابو سفیان به حکومت اسلامی این سرزیمن منصوب شد و پس از مرگ وی برادرش معاویه بن ابوسفیان به جای وی به حکومت رسید و این در واقع اولین منصب سیاسی « طلقا » در حکومت اسلامی می باشد .معاویه از همان زیمان خلیفه دوم که به حکومت رسید به تقلید از امپراتوری ایران و روم در صدد تشکیل حکومتی به همان شیوه بود و در این راه تمامی همت خود را مصروف داشت . وی به تقلید از شاهان ایرانی برای خود سپاه ویژه ای تشکیل داد و کاخ حکومتی ساخت و سعی در ایجاد طبقات اجتماعی کرد . وی بدون توجه به آیین اسلام در آمد های اسلامی را در مصارف حکومتی خود خرج می کرد تا جایی که حتی مورد عتاب خلیفه دوم نیز قرار گرفت . با روی کار آمدن خلیفه سوم ، معاویه جایگاه بیشتری نزد خلیفه یافت و به تبع آن دست وی در انجام امور مربوط به حکومت باز تر شد تا جایی که ابوذر غفاری که از صحابه معروف حضرت محمد ( ص ) به شمار می آمد علیه تجمل طلبی وی زبان به انتقاد گشود ولی معاویه اصلا به این تذکرات بهایی نمی داد و حتی بسیاری از این افراد را به قتل رساند آن چنان که حجر بن عدی و یاران وی را به قتل رسانید .
پس از دوران خلیفه سوم و به خلافت رسیدن حضرت علی ( ع ) ، معاویه که اساس حکومتش را در خطر می دید علم خونخواهی عثمان را بر افراشت و در برابر حضرت علی در آوردگاه صفین صف آرایی کرد و چون در نبرد پیروز نشد از جهل لشکریان حضرت علی ( ع ) سوء استفاده کرد و نهایتا در جریان حکمیت توانست عنوان جعلی خلیفه مسلمانان را به خود اختصاص دهد . هر چند این عنوان را همه مسلمانان نپذیرفتند ولی چند سال بعد با صلحی که امام حسن ( ع ) با وی انجام داد ومعاویه رسما به عنوان خلیفه جهان اسلام معرفی شد و توانست شالوده سلسله امویان را پایه گذاری کند .
حکومت امویان که در واقع می توان آن را همان حکومت اشراف قریش با عنوان حکومت اسلامی بیان کرد نزدیک یک قرن توانست بر جهان اسلام سیطره داشته باشد . این حکومت به شدت نژاد پرست بود بر آن شد که با تطمیع افراد مختلف برای خود مشروعیت ایجاد کند . از جمله این افراد برخی صحابه بودند که به دربار معاویه دعوت شدند و در راستای اهداف وی شروع به فعالیت کردند . از جمله دیگر افرادی که در دربار امویان و به خصوص معاویه دارای جایگاه رفیعی شدند بعضی از سران مکتب تاریخ نگاری یمن و عراق و حجاز بودند که به دعوت معاویه به دربار شام آمدند و علم خود را در خدمت حکومت امویان قرار داد .
این مکتب تا آن جا در خدمت خاندان اموی بود که چنان چه مشاهده مس شود در دوره های حکومت هر خلیفه خواسته های همان خلیفه نیز ملاک قرار داده شده به گونه ای که وقتی عمر بن عبدالعزیز به خلافت رسید تأثیرات وی در تاریخ نگاری این مکتب کاملا رؤیت می شود .
ویژگی های تاریخ نگاری مکتب شام :
از ویژگی عمده مکتب تاریخ نگاری شام عدم پرداختن به سیره و مغازی حضرت رسول ( ص ) بود . زیرا نه تنها امویان در صدر اسلام افتخاری ندارند بلکه خود جزء مخالفان سرسخت اسلام بودند و به همین دلیل نمی خواستند که وقایع آن دوران مطرح شود . آنان در مقابل این جریان به نگارش فتوح بسیار اهمیت می دادند زیرا آن ها بر خلاف دوران حضرت رسول ( ص ) در جریان فتوحات افتخاراتی داشتند و در صدد بودند که آن افتخارات را بزرگ جلوه دهند . از طرفی بیان سیره و مغازی هم روحیه جهاد را در مسلمانان تقویت می کرد که بسیار به ضرر حکومت امویان بود و هم سبب می شد که فضائل هاشمیان و خاندان اهل بیت و شیعیان ایشان بیش از پیش بر مردم روشن گردد که این امر نیز بسیار برای حکومت امویان خطر داشت .از طرفی امویان اتقاد داشتند که دیگر دوران حضرت محد ( ص ) و خلفای راشدین گذشته و دیگر نباید به آن سبک زندگی کرد بلکه در دورانی قرار گرفته اند که باید مانند امپراتوری روم و ایران حکومت کنند . همین تصور باعث شده بود که مانند کسری و قیصر برای خود تخت و قصر پادشاهی بسازند و در حکومت بیشتر به جنبه های مادی و دنیوی آن بیندیشند تا جنبه اسلامی بودن حکومت . این امر در تاریخ نگاری این مکتب نیز تأثیر فوق العاده ای داشت و بسیار قابل مشاهده است . در واقع سران این مکتب با توجه به علایق امویان به تاریخ عرب جاهلی و نژاد پرست بودن امویان سعی بر آن داشتند تا با بهره گیری از دست آورد های انپراتوری ایران و روم نوعی تاریخ نگاری اسلامی به وجود آورند که در آن به علم انساب و نژاد عرب و همچنین تاریخ عرب بیشتر اهتمام نشان دهد . در واقع این وام داری از دو تمدن هم جوار با شام باعث شد که اولین کتاب با عنوان تاریخ در تمدن اسلامی ، توسط عوانه بن حکم در این مکتب تألیف شود.
این مکتب هر چند با سقوط سلسله امویان در سال 132 هجری رو به افول نهاد و مورخان آن به سمت مکتب عراق و حجاز رفتند اما بار دیگر در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم هجری توسط راویان اموی مسلک و موالیان آنان در تقابل با مکتب تاریخ نگاری عراق که منادی حکومت عباسیان شده بود ، شروع به فعالیت کرد . بخش دیگری از این مکتب نیز در تقابل با عباسیان در خدمت گروه های معارض دولت عباسی در آمدند و سعی کردند که در این زمینه فعالیت داشته باشند .
در اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم این مکتب به صورت یک مکتب تاریخ نگاری محلی و منطقه ای بیشتر درباره شهر های اسلامی به خصوص سرزمین شام تبدیل شده بود و بیشتر به اخبار این سرزمین پرداخته است .
در واقع به نوشته دکتر آیینه وند : « می توان گفت این مکتب در آغاز با نگاهی وسیع تر به افق دامنه گستر نظر داشت ولی در پایان به بیان موضوعات محلی و سر انجان بومی و محلی روی آورد . » ( آیینه وند : 1387 : 426 ) .
این مکتب هر چند در اکثر دوران با توجه به نظر حاکمان اموی از پرداختن به سیره و مغازی خودداری کرد ولی در کوتاه زمان هایی مانند دوران عمر بن عبدالعزیز و دوره های بعدی که فضا برای پرداختن به این موضوعات باز شد به همت علمایی مانند زهری و شاگردانش در این زمینه تألیفاتی صورت گرفت که حتی از مکتب عراق نیز در این زمینه پیشی جستند و این خود نشانگر پتانسیل درونی این مکتب بود که نتوانست در مسیر درست هدایت شود .
با این همه در تألیفات مورخان این مکتب مشکلات اساسی وجود دارد . یکی این که در مباحثی که به فتوح نگاری مربوط می شود اطلاعاتی که در این مکتب ارائه می شود با اطلاعاتی که در مکتب عراق و حجاز بیان شده خصوصا در زمینه نام فرماندهان و سرزمین های مفتوحه و تاریخ های فتح ، همخوانی وجود ندارد و این برای مورخان بعدی مشکل اساسی به وجود آورد و دیگر آن که مورخان این مکتب که توسط حکومت امویان تطمیع می شدند سعی بر آن داشتند که امویان را از فجایع و جنایات تاریخی که مرتکب شده بودند و می شدند تبرئه کرده و در توجیه این رفتار قلم فرسایی کنند و همین امر باعث شده که مورخان به گزارشات این چنینی در این مکتب با وسواس بیشتری بپردازند . ( همان )
سران مکتب تاریخ نگاری شام :
مؤسسان مکتب شام بر سه دسته اند :الف : صحابه ب : تابعان ج : دیگران
در واقع در ابتدای این مکتب معاویه با دعوت از بعضی از صحابه و تطمیع آن ها توانست از وجهه آن ها در مشروعیت بخشیدن به اساس حکومتش بهره جوید و به همین دلیل می توان این گروه را اولین گروه تاریخ نگاری این مکتب به شمار آورد . در ادامه حکومت امویان و اجرای سیاست های مشابه توسط حکمرانان وقت بعضی از تابعان نیز جذب این دربار شدند و دومین پروه عمده تاریخ نگاری این مکتب را به وجود آوردند . گروه سوم نیز کسانی بودند که یا پرورش یافته دو گروه دیگر بودند یا از مکاتب دیپر جذب این مکتب شدند.الف : صحابه : در واقع اکثر صحابه ای که در این مکتب از آن ها صحبت می شود به دلیل آن که به سیره پیامبر نباید اشاره می کردند فقط شرح اسلام آوردن ود یا دیگران را بیان کرده اند .
خلیفه بن امیه جذامی : وی را در شمار صحابه حضرت رسول بر شمرده اند و از قول وی چگونگی اسلام آوردن خود و و خاندانش و رفاعه و همراهانش را بیان کرده اند . تقریبا متن این روایت در کتب مختلف تاریخی به یک صورت ثبت شده چنانچه نقل شده است : « ذكره الإسماعيليّ في الصّحابة ، و أسند من طريق داود بن عمران بن عائذ بن مالك ابن خليفة بن أمية، عن أبيه عمران، عن أبيه عائذ، عن أبيه مالك، عن أبيه خليفة. قال: خرجت أنا و جبارة من مكة في فداء سبي سبي لنا حتى أتينا المدينة فأسلمنا و أخبر النبي صلّى الله عليه و آله و سلم بما جئنا له: فقال: «أرسل معكما جيشا» قلنا: «يا رسول الله، نصدق و نفي أو نغدر؟ قال: «بل اصدقا»، فذهبنا إليهم بالفداء، و استقنا ما أخذ لنا إلى المدينة فضربتني اللقوة، فأتينا النبي صلّى الله عليه و آله و سلم فمسح وجهي بيمينه فبرأت و زوّدنا تمرا، فأتينا إلى قومنا فأراد قومنا قتلنا لأنّا أسلمنا، ففررنا منهم، فأويت إلى أختي أم سلمى امرأة رفاعة بن زيد. فأقمت حتى جاء زيد بن حارثة بالجيش و خرج رفاعة بن زيد مع قومه فأقمت عند أختي بكراع حتى جاءوا بالسّبي فخرجت معهم يعني إلى المدينة. » ( عسقلانی : 1415 :ج2 :289 )
معبد جذامی : وی را نیز از صحابه حضرت رسول ( ص ) می دانند و از قول وی چگونگی اسلام آوردن خود و رفاعه بن زید و دیگر جذامیان را بیان کرده اند. ابن سعد در کتاب طبقات الکبری آورده است که رفاعة بن زيد بن عمير بن معبد جذامى كه از خاندان بنى ضبيب بود ، پيش از جنگ خيبر و در زمان صلح به حضور پيامبر (ص) آمد ، برده يى تقديم كرد و مسلمان شد و پيامبر (ص) براى او فرمانى چنين صادر فرمود: اين عهد نامهيى است از محمد (ص) رسول خدا به رفاعة بن زيد و قوم او و پيروان ايشان، رفاعة بايد ايشان را به اسلام دعوت كند، هر كس بپذيرد از حزب خدا خواهد بود و هر آن كس نپذيرد فقط دو ماه در امان خواهد بود. قوم رفاعه دعوت او را پذيرفتند و همگى مسلمان شدند. (واقدی : 1374 : ج1 :343)
عمرو بن عبسه سلمی : او ابو نجيح سلمى از قبيله بنى سليم است. واقدى روايت كرده كه او گفت: من سوم كس يا چهارم كس بودم كه اسلام آوردم . سبب اسلام او اين بود كه وى از پرستش بت ها روي گردان بود و از حبرى از احبار خواستار دينى شد كه بر طبق آن دين به پرستش خداى عز و جل بپردازد. او به وى خبر داد كه به زودى پيامبرى در مكه بيرون خواهد آمد كه به دين خداوند دعوت خواهد كرد . هنگامى كه خبر پيامبر را شنيد نزد پيامبر آمد و از او پرسيد كه بر اين دين چه كسى پيرو تو شده است؟ پيامبر گفت: يك تن آزاد و يك تن برده. و مقصودش از آزاد ابو بكر بود و از برده بلال. پس آنگاه او اسلام آورد و به شهر خويش بازگشت. چون پيامبر وفات يافت وى در شام سكونت گزيد و همان جا درگذشت. (واقدی : 1374 : ج4 :193) . این روایت واقدی در جزئیات با دیگر روایات که در این باره وجود آمده اختلاف دارد به گونه ای که یعقوبی این داستان را چنین بیان می کند که از عمرو بن عبسه سلمى روايت شده كه گفت: در آغاز بعثت كه داستان رسول خدا را شنيدم نزد او شرفياب گشتم و گفتم: امر خويش را براى من توصيف كن. پس امر رسالت خود و آنچه را خدا او را بدان مبعوث كرده بود براى من توصيف كرد، گفتم آيا كسى هم در اين امر تو را پيروى كرده است؟ گفت: آرى، زنى و كودكى و غلامى . و مقصودش خديجه دختر خويلد و على بن ابو طالب و زيد بن حارثه بود ( یعقوبی : 1371 : ج1 :380 )
این اختلاف در روایات شاید مربوط بشود به تعصب مذهبی نگارندگان و راویان بعدی که هر یک سعی کرده اند پیشوای مورد اعتقاد خود را در این حدیث قرار دهند . به هر حال در ادامه روایت آمده است که عمرو بن عبسه به فرموده حضرت رسول ( ص ) پس از این که مسلمان شد به میان قوم خود بازگشت و به ترویج آیین اسلام پرداخت تا آن که بار دیگر پيش از فتح مكه به حضور پيامبر رسيد . وی در دوران آخر عمر در شام زندگی می کرد و در همان سرزمین وفات یافت .
هانی بن مالک همدانی : وی نیز از صحابه می باشد و چگونگی اسلام آوردنش و قرار گرفتن در کنار یزید بن ابوسفیان را بیان کرده است .
ابو بجیر شامی : او را هم از صحابی حضرت محمد ( ص ) برشمرده اند و داستانی از گرسنگی حضرت محمد از وی بیان شده که منابع مختلف تاریخی آمده است . متن روایت به شرح زیر است . ابن بقيه مىگويد ، سعيد بن سنان ، از ابو الزاهريه ، از جبير بن نفير از ابو بجير كه از اصحاب پيامبر (ص) بوده است براى ما نقل كرد كه مىگفته است پيامبر (ص) روزى سخت گرسنه بود ، سنگى بر شكم خويش نهاد و فرمود بسا كسان كه در اين جهان سير و ناز پرورده و پوشيده با جامه هاى نرم و لطيفند و به رستاخيز گرسنه و برهنه خواهند بود، چه بسا كسى به پندار خويش خود را گرامى مى سازد و به حقيقت نفس خويشتن را خوار مىسازد و چه بسا كسى نفس خود را خوار و زبون مى سازد و به حقيقت آن را گرامى مى دارد ، چه بسا كسانى كه از اموالى كه خداوند به رسول خدا ارزانى داشته است بهره مند و در آن فرو شده اند ولى در پيشگاه خداوند آنان را بهره و ارزشى نيست. همانا كردار بهشتى هر چند دشوار است ولى سود و بهره آن رو به فزونى است و همانا كردار براى آخرت راهى آميخته با سختى و دشوارى است. همانا چه بسا كه شهوت يك ساعت اندوهى دراز را در پى داشته باشد. ( واقدی : 1374 : ج7 :432)
عباده بن صامت انصاری : عبادة بن صامت ابن قيس بن اصرم ، كنيهاش ابو وليد و مادرش قرة العين دختر عبادة بن نضلة بن مالك بن عجلان بن زيد بن غنم بن سالم بن عوف است. عبادة بن صامت به روايت تمام سيره نويسان از هفتاد تنى است كه در بيعت عقبه حضور داشته و يكى از نقيبان دوازدهگانه است. پيامبر (ص) ميان عبادة بن صامت و ابو مرثد غنوى عقد برادرى بستند. عباده در بدر و احد و خندق و ديگر جنگهاى رسول خدا (ص) همراه آن حضرت بوده است و او از شركت كنندگان در بيعت عقبه و از نقيبان دوازدهگانه و بدرى و انصارى است. واقدى از قول ابو حرزة يعقوب بن مجاهد، از عبادة بن وليد، از قول پدرش نقل مىكند عبادة بن صامت مردى تنومند و كشيده قامت و زيبا بوده و در سال سى و چهارم هجرت در رملة كه از سرزمين شام است درگذشته است و به هنگام مرگ هفتاد و دو سال داشته و فرزندان او باقى ماندهاند. ( ابن اثیر جزری :1371 : ج3 : 896 ) محمد بن سعد مىگويد: از كسى هم شنيدهام كه مىگفت عبادة بن صامت زنده مانده و به روزگار حكومت معاويه در شام درگذشته است. ( واقدی : 1374 :ج4 :460)
در واقع وی را اولین شخص از انصار دانشته اند که مسلمان شده و با حضرت محمد بیعت کرده است . وی در سال سی و چهر هجری در حالی که هفتاد و سال داشت در شام در گذشت ( مستوفی قزوینی : 1364 :238)
مسلم بن حارث تمیمی : وی از صحابه حضرت رسول به شمار می رود و ظاهرا در برخی از جنگ ها به عنوان فرمانده نیز شرکت جسته است چنان چه ابن سعد در طبقات الکبری درباره وی می نویسد « وليد بن مسلم مىگويد، عبد الرحمان بن حسان كنانى، از حارث بن مسلم بن حارث تميمى، از پدرش ما را خبر داد كه مىگفته است پيامبر (ص) ما را به جنگى روانه فرمود، چون نزديك دژ رسيديم و هياهوى مردمش را شنيديم من اسب خود را برانگيختم و با تاخت و تاز خود را پيش ايشان رساندم و گفتم لا اله الا الله بگوييد تا در امان قرار گيريد، آنان چنان كردند. ياران ما به من گفتند ما را از غنيمتى كه در دسترس ما قرار داشت محروم ساختى، چون به حضور پيامبر (ص) برگشتيم و از موضوع آگاه شد آنچه را انجام داده بودم تحسين فرمود و به من گفت به شمار هر انسانى از آن گروه كه مسلمان شدهاند براى تو چنين و چنان پاداشى خواهد بود و سپس فرمود براى تو نامهيى مىنويسم و سفارش تو را به پيشوايان مسلمانان كه پس از من باشند خواهم نمود. گويد آن حضرت براى من نامهيى نوشت و آن را مهر فرمود. پس از رحلت رسول خدا آن نامه را پيش ابو بكر بردم مهر آن را شكست و گشود و چيزى به من داد و سپس آن را مهر كرد. و چون ابو بكر درگذشت پيش عمر بن خطاب بردم مهر آن را گشود و چيزى به من داد و آن را مهر كرد. و چون عثمان به حكومت رسيد نامه را پيش او بردم مهر از آن برگرفت و آن را خواند و چيزى به من داد. گويد هنگامى كه عمر بن عبد العزيز به حكومت رسيد به حارث پسر مسلم خبر داد كه پيش او آيد، حارث پيش او آمد عمر بن عبد العزيز چيزى به او داد و گفت مىتوانستم بدون اينكه تو را بخواهم چيزى براى تو بفرستم، ولى مىخواستم كه خودت اين سخن و گفته پدرت را از قول حضرت ختمى مرتبت براى من بگويى، و من آن را براى او نقل كردم.» (واقدی : 1374 : ج7 :429) وی در آخر عمر در شام سکونت داشت و در همان سرزمین نیز وفات یافت .
وحشی بن حرب حبشی : او قاتل حمزة بن عبد المطلب ( ع ) بود و پس از جنگ احد مسلمان شد و گاهى با رسول خدا مصاحبت داشت و از آن حضرت حديثهايى شنيده است. او در كشتن مسيلمه كذاب هم شركت داشته و خود مىگفته است بهترين مردم – حمزه - و بدترين مردم – مسيلمه - را كشتم ، او به شام هجرت كرد و ساكن حمص شد و اعقاب او تا قرن سوم در حمص بوده اند .
وليد بن مسلم از گفته يكى از نوادگان او كه نام او هم وحشى و نام پدرش حرب بوده است چند حديث را از گفته پدر بزرگش از حضرت ختمى مرتبت نقل كرده است. وليد بن مسلم مىگويد همين نواده او از گفته پدر بزرگش وحشى مرا خبر داد كه مى گفته است هنگامى كه ابو بكر براى خالد بن وليد رايت فرماندهى جنگ با از دين برگشتگان را بست به من گفت اى وحشى! همراه خالد برو و در راه خدا جنگ كن همان گونه كه براى جلوگيرى از راه خدا جنگ مى كردى. وحشى مىگويد همراه خالد رفتم و با بنى حنيفه روياروى شديم و آنان دو يا سه بار مسلمانان را عقب راندند و سپس خداوند بر مسلمانان رحمت آورد و توبه ايشان را پذيرفت و در قبال فرود آمدن شمشيرها بر سرشان ايستادگى كردند و من شرارههاى آتش را از برخورد شمشيرها ديدم و آوايى چون بانگ جرس شنيدم و چندان شمشير زدم كه دسته شمشير در دستم به خون آغشته شد و خداوند متعال يارى خود را فرو فرستاد و بنى حنيفه شكست خوردند و خداوند آنان را به هزيمت راند و مسيلمه را كشت.
( واقدی : 1374 :ج7 :428 ؛ عسقلانی : 1415 : ج6 :471 ؛ ابن اثیر جزری : 1413 :ج4 :663 )
ب : تابعان :
گروه دوم از سران تاریخ نگاری مکتب شام شامل دو دسته اند گروهی فرزندان صحابه هایی بودند که همراه پدران خود به این سرزمین هجرت کرده بودند و گروه دیگر نیز افرادی بودند که توسط حکومت به این دربار دعوت شده بودند . در زیر به برخی از این تابعان و چگونگی روایات آن ها پرداخته ایم .ابو ادریس خولانی دمشقی : نامش عائذ الله و نام پدرش عبد الله است. يحيى بن معين گفته كه ابو ادريس خولانى در سال جنگ حنين متولد شده است، ابو ادريس محدثى ثقه بوده است واز راویان دقیق مغازی به شمار می رود. به گونه ای که ابن شهاب زهری از میان تابعین شامی فقط به وی اعتماد داشته و خبر عقبه نخستین را از او نقل کرده است . (واقدی : 1374 :ج7 :458 ؛ ابن اثیر : 1371 : ج13 :60)
خالد بن معدان کلاعب حمصی : خالد بن معدان بن ابى كرب الكلاعى، تابعى و ثقه بود. اصلش از يمن و اقامتش در حمص بود. وى فرمانده شهربانان يزيد بن معاويه بود (زرکلی : 1989 : ج 2 : 340) وی از ثوبان ، أبي أُمامة الباهلي ، معاوية ، أبي هريرة ، المقدام بن معديكرب ، ابن عمر، معاذ بن جبل ، أبي الدرداء ، أبي ذرّ الغفاري ، عتبة بن الندر، عبد اللّه بن بسر و عائشة و دیگران نقل روایت کرده است . بزرگانی چون محمد بن إبراهيم التيمي و حسان بن عطية از وی رایت کرده اند . ( سبحانی : 1418 : ج1 : 339 ) وی هفتاد تن از اصحاب حضرت محمد ( ص ) را درک رده و از آن ها اخذ علم کرده است . وی در مسجد حمص حلقه درس داشته و بسیاری در حلقه درس وی شرکت می کردند . از خالد آثاری درباره مغازی ، سیره وتاریخ صدر اسلام بر جا مانده است . این آثار را شاگردانش چون احوص بن حکیم عنسی ، یزید کلاعی و یزید بن اسید غسانی روایت کرده اند . خالد سر انجام در رمضان سال صد و چهار هجری وفات یافت . (جوزی : 1412 : ج7 :85 ؛ واقدی : 1374 : ج7 :464 )
سوید بن جبله فزاری حمصی : وی نیز از تابعینی می باشد که در مسجد شهر حمص حلقه درس تشکیل می داد . هر چند برخی مانند ابوزرعه دمشقی وی را جزء صحابه شمرده اند ولی ابو حاتم راضی این امر را بعید می داند که ظاهرا صحیح تربه نظر می رسد . مشایخ وی عمرو بن عبسه سلمی و عرباض بن ساریه سلمی بودنه اند و از وی لقمان بن عامر ، راشد بن سعد روایت نقل کرده اند . (ابن اثیر : 1409 :ج2 :336)
لقمان بن عامر وصابی حمصی : وی نیز از تابعان حمصی به شمار می رود و از ابودرداء انصاری دمشقی و ابو اُبابه باهلی حمصی و سوید بن جبله فزاری حمصی نقل روایت کرده است . واقدی و بخاری در کتب خود از طریق او روایت نقل کرده اند . ( آئینه وند : 1387 : 409 )
مغیره بن حارث بن هشام مخزومی مدنی شامی : دکتر آئینه وند از قول وافدی نقل کرده که وی در سپاه اسامه شرکت داشته و یک پشم خود را هم در این جنگ از دست داده است . ( همان : 410 ) اگر این نقل قول را بپذیریم و با توجه سال فوت ایشان که در سال صد و پنج هجری اتفاق افتاده هم باید وی را جزء صحابه به شمار آورد و هم این که حداقل عمری صد ساله برای وی در نظر بگیریم که یکم درو از واقیعت به نظر می رسد. وی مغازی را از ابن بن عثمان نقل کرده و فرزندش یحیی و اسحاق بن یسار ، پدر محمد بن اسحاق صاحب سیره ، از او روایت کرده اند .
شهر بن حوشب اشعری حمصی : در كتاب غارات در يك مورد نام وى آمده است، او از اصحاب و ياران امير المؤمنين عليه السّلام مىباشد و نام او در كتب رجال حديث آمده و محدثان از اخبار او استفاده كردهاند، شيخ طوسى در رجال خود او را به عنوان شهر بن عبد الله بن حوشب ياد كرده و او را از اصحاب على عليه السّلام ذكر مىكند و تنها بنام او اكتفاء كرده است.در جامع الرواة از دو نفر بنام شهر بن عبد الله بن حوشب و شهر بن حوشب نام مىبرد و هر دو هم از اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام هستند (ثقفی : 1353 :445 ) او از مواليان و آزاد كردههاى اسماء دختر يزيد بن سكن مىباشد، و از مولاى خود و ام سلمه و ابو هريره و ديگران روايت مىكند و از وى عبد الحميد بن بهرام و قتاده و جماعتى ديگر نقل حديث كردهاند. درباره شهر بن حوشب بين علماى رجال و مؤلفين بسيار اختلاف است، جماعتى گويند او مورد اعتماد و اطمينان مىباشند، و گروهى هم او را مردود مىدانند، در تهذيب التهذيب تمام اقوال را درباره او گرد آورده است، شهر بن حوشب بنا بر قول واقدى در سال 112 درگذشته است.
پينوشتها:
* دانشجوی تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}